گمگشتگی

گمگشتگی
پیام های کوتاه

یک عرض عاجزانه

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۱ ب.ظ

       حالیه را نمی دانم.لکن ما که مدرسه می رفتیم،در دبستان «شکوه همایونی» ناظمی داشتیم که هر نوبه، خبط و خطایی سر میزد از احدی، طپانچه ای حواله ی بناگوشش میکرد و میفرستاد پی مادرش،با او بیاید مدرسه...

 

 

ناظم خوش انصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد.

ما خطاکاران را به پدرمان - علی - ببخش.

 

 

از:  جناب محسن رضوانی osfur.blogfa.com

  • سعید گمگشته

نظرات (۳)

  • یاد گرفتم...

  • سلام

    http://baketab.blog.ir/post/19

    از رباعی ها صفحه  63 :
    ....آن مست همیشه با حیا چشم تو بود
    آن آینه ی رو به خدا،چشم تو بود
    دنیا همه شعر است به چشمم اما
    شعری که تکان داد مرا چشم تو بود.....
    سلام...

    عیدانه تا اینجا خواندم به  شما دوست دار کتاب :

    معرفی کتاب :
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی