رسمِ خوبِ سرودن ...
سه شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۳۲ ق.ظ
/.
از آن زمان که نشستم و بی نتیجه سرودم
هزار مثنوی از او و از شکنجه سرودم
شبیه کوزه گری که به گل نشسته دو دستش
زبان به کام گرفتم و با دو پنجه سرودم
چه در عیان و چه پنهان، میان جمع رفیقان
و در میان خیابان کنار باجه، سرودم
من از بهار و طبیعت، من از لطافت و باران
هزار فلسفه خواندم، ولی ز یونجه سرودم
چه بر سر دلم آمد؟ چه شد زبانم عوض شد؟
منِ غریبِ دهاتی، بدون لهجه سرودم
عروض و سبک شناسی نخوانده ام دو سه خطی
ولی ببین که چه بیتی، شبیه خواجه سرودم